یکی از اهالی که گرفتار سیل و ویرانی اخیر استان شده ،می گوید: از ۲۲ دی ماه به اینجا آمدیم آن موقع چله زمستان بود و پناهگاهمان همین چادر هایی است که هنگام شب مثل یخچال بود و حالا هم که چله تابستان و گرما است چادرهاحکم تنور را برایمان دارد.
بی بی سکینه از اهالی روستای داربست است با نوه و فرزندانش در چادر سفید رنگ هلال احمر نشسته، با گریه ادامه می دهد: ما داغ فرزند و خواهر را در این بیراهی دیده ایم و دیگر نمی خواهم کسی قربانی این راه بندان شود.
بی بی سکینه اضافه می کند: روستاهایمان در اثر هر بارندگی راهشان بسته می شود و امکان عبور و مرور با ماشین وجود ندارد و در هر بارندگی تا باز گشایی جاده دو یا سه ماه طول می کشد که در این زمان اگر در روستا هر کس دچار عقرب و مارگزیدگی شود یا مادری سرزایمان باشد مسیری برای رفتن به دکتر و بیمارستان وجود ندارد و امکان مرگ مادر یا فرزند نیز وجود دارد.
مرد ۶۰سالهای با صورتی بسیار سوخته از آفتاب به سمت ما می اید. او هم درد دارد و می نالد.پیراهن پسربچه 9 سالهای را بالا میزند. از گلو تا شکم پسر دانه های تاول زده و زخم شده را نشان می دهد و می گوید: این سند مظلومیت ما را ثبت کن ببین گرما با ما چه می کند.
اهالی او را محمد صباحی صدا میزنند. محمد میگوید: بسیاری از دخترانمان نیز همین بلا سرشان آمده؛ از روبرو دخترکی ۵ ساله که فایزه صدایش می زنند در حال آمدن است، مچ دستانش تا سر انگشت هایش پوست انداخته است.
برق نداشتیم بهتر بود
محمد آرام و قرار ندارد و مدام از وعدههای توخالی مسئولان می گوید: روزهای اولی که به اینجا آمدیم قرار بود در مدت زمان ۷۲ ساعت مشکلات مان حل شود، آب و برق موقت به ما بدهند و تکلیف زندگی مان مشخص شود اما اکنون پس از گذشت ۶ ماه دولت هیچ کاری برای ما نکرده است.
او افزود: تنها بنیاد مسکن هرمزگان است که از ما می خواهد تا به جایی دیگر برویم اما نمی توانیم زیرا ما اینجا به نخلستان هایمان که دیم هستند فاصله چندانی نداریم و برای دام هایمان که بز و گوسفند هستند نیز چراگاه وجود دارد، چطور از اینجا دل بکنیم. اداره برق پس از ۴ ماه آمده و یک انشعاب برق کشیده که ۱۳۶ خانواده از آن استفاده کنیم، برق به نماز خانه ای که بچههای جهادی برایمان ساختهاند وصل شده و فقط برای هر چادر یک لامپ کم مصرف برای روشنایی جواب می دهد.
صباحی ادامه داد: نداشتن روشنایی گویا برایمان بهتر بود زیرا این نور محدود لامپ ها سبب هجوم عقرب ها به داخل چادر شده و شبی نیست که ۴ تا ۵ نفر از زن و مرد، بزرگ و کوچک، عقرب نیششان نزند، عقرب هایی که سم کشنده دارد.
کرونا هم قوز بالاقوز شده است
حین صحبت با محمد صباحی، پیرمردی دیگر جلو می آید و میگوید : اینجا حدود ۷۵۰ نفر هستیم و ویروس کرونا هر لحظه در کمین ما است، زنده بودن یا مردن دیگر برایمان فرقی ندارد.این بیماری هم قوز بالا قوز شده است.
توانایی ساخت اتاق بلوکی و سیمانی را هم نداریم
علی حسین می گوید : ما نمیخواهیم دولت برای ما خانه بسازد یا وام بدهد نیاز ما فقط به برق است و مشکل زمین داریم، خانه را خودمان می سازیم هرچند توانایی ساخت اتاق بلوکی و سیمانی را نداریم اما از پس کپر برمی آییم و زندگی می کنیم تا کمی دست و بال مان باز شود و خدا کمک مان کند. سه گروه جهادی که از سیریک و جاسک و تهران آمدهاند به ما کمک می کنند،در این مدت آنها یک سرویس بهداشتی و حمام و یک آب سردکن برای ما ساختند.
وی ادامه داد:از یک چشمه که فاصله اش تا اینجا ۱۷ کیلومتر است برایمان لوله آوردند، تمام جوانان پای کار آمده و توانستیم در مدت زمان ۳ روز آب را از چشمه به داخل کمپ وصل کنیم.
مشکل اصلی بلاتکلیفی است
یکی دیگر از جوانان روستا مشکل اصلی را در بلا تکلیفی منطقه از لحاظ موقعیت جغرافیایی می داند : مشخص نیست که این منطقه زیر نظر کدام شهرستان سیریک، جاسک و بشاگرد است، به فرمانداری شهرستان ها که مراجعه می کنیم پاسخگو نیستند.
این جوان ادامه میدهد : برای حل این مشکل در استانداری ۶ الی ۷ جلسه برگزار شده اما نتیجه ای حاصل نشد، امیدواریم که اوضاع ما با جلسه ای که قرار است در استانداری هرمزگان برگزار شود بهتر شود.
هر که آمد، فقط عکس یادگاری با ما گرفت و رفت
مراد زارعی ،پدر داغدیدهای است که با عصبانیت می گوید :هر که آمد فقط عکس یادگاری با ما گرفت و رفت ، این من و همسرم هستیم که داغ دیده ایم، یک ماه است که طفل مان را بر اثر گرما از دست داده ایم.
مراد با گریه ادامه می دهد : 4 فرزند داشتم یکی از آنها را در زمان کودکی در داربست بر اثر عقرب گزیدگی از دست دادم، پس از به دنیا آمدن فرزند جدیدم که از بیمارستان جاسک به اینجا آمدیم، تا سه روز اول مشکل خاصی نداشت اما از روز چهارم به بعد دیگر نتوانست دوام بیاورد.
زهرا ،همسر مراد اضافه می کند : گریه هایش زیاد بود و هرچه می کردیم آرام نمی شد، گهواره اش در همین چادری بود که اینجا هستیم، باد که داخل چادر نمی آید و هوای داخل چادر هم به شدت گرم است تحملش برای بزرگ و کوچک سخت است. از روز چهارم به بعد کودکمان گریه اش کم شد، گمان کردیم خوب شده اما پس از دو روز آن چیزی که نباید اتفاق بیفتد افتاد، تمام بدن کودک مان سرخ و گریه اش شدید شد، او را به درمانگاه روستای گوان جاسک بردیم بعد از چند ساعت با آمبولانس به بیمارستان سیریک و از آنجا نیز همان شب به بیمارستان میناب اعزاممان کردند.
زهرا با گریه ادامه می دهد: به میناب که رسیدم پزشک با دیدن کودک متوجه گرما زدگی او شد و با عصبانیت گفت چرا این طفل را با گرما آزار دادهاید نمی توانستیم دکتر را قانع کنیم که سیل زده هستیم و در چادر زندگی می کنیم، او نمی دانست که گرمای چادر، بزرگ و کوچک و طفل و کودک نمی شناسد و بعد از ساعاتی در نیمه های شب در بیمارستان میناب، عاطفه برای همیشه رفت.
اینجا تمام کودکان گرمازده شده اند، گرمایی که به دانه های ریز زیر پوست نیز رحم نکرده و با کوچک ترین رطوبت و ترشح عرق پوست را می کند.سیل زدگان روستا دلشان خوش است که صدایشان به گوش مسئولان کشوری و استانی می رسد، مسئولانی که تنها ژست خدمتگزاری به مردم دارند .